فرهنگی

فرهنگی

فرهنگی

فرهنگی

حماسه فردوسی(1)



 فردوسی در دیباچه شاهنامه سه نوع تفکر که در جهان آن زمان جریان داشته است را به یکدیگر پیوند زده است. اندیشه یونانی ، اسلامی و ایرانی. می توان بدون شک گفت که اندیشه اصلی فردوسی اندیشه اسلامی می باشد که دلیل آن را خواهم گفت.

1- اندیشه اسلامی

 

   الف- قرآن مجید

   در قرآن به وجه شاخص و روشنی ، شناخت خداوند از راه خرد گفته شده است. جستجوی آیاتی که درآن مضامینی از خرد آمده است ، نشانگر این می باشد که قرآن مجید انسان را به اندازه خرد و دانش او می سنجد.

  ب- احادیث و روایات

1- در کتب عامه ، روایات و احادیثی که مضمون خرد و مشتقات آن در آنها آمده  

  فردوسی می گوید: ستود آفریننده را کی توان

  در یک کلام، بحث توحید و خرد وآفرینش فردوسی بدون بهره وری هوشمندانه او از نهج البلاغه ممکن نبوده است.

در کتاب العقل و الجهل کافی، 34 روایت گفته شده است که شباهت بسیاری با برداشت فردوسی از خرد و یگانگی خداوند با این روایات وجود دارد .

  اینکه خداوند نخست خرد را آفرید و دین و شرم با یکدیگر رابطه ذاتی دارند، دین و خرد هم پیوندند و جدایی ناپذیر، ارزش انسان بر اساس خرد اوست و برترین نعمت هستی خرد است و... مضامینی است که در  کتاب العقل کافی آمده است.

  نکته جالب توجه در شاهنامه این می باشد که با این کتاب پر از کارهای خارق العاده و پر از جادو می باشد، فردوسی باز به کارهای عقلانی علاقه نشان می دهد. خرد در بیت نخست شاهنامه، چون دهش پربهای خداوند نشان داده شده است وفصل دوم دیباچه شاهنامه، مربوط به آن است.» 

2- اندیشه ایرانی

    بدون شک فردوسی در بهره گیری از منابع خود و بررسی و پژوهش متون پهلوی و داستانها و اساطیر ایرانی، با اندیشه و فلسفه ایرانی نیز آشنا بوده است. در داستانهای شاهنامه یک نوع شیوه ی داوری وجود دارد که این نشان می دهد که فردوسی از اندیشه ی ایرانی غافل نبوده است.

    به تعبیر«کویاجی»، «فردوسی نه تنها نماینده و جانشین سنت تاریخی پهلوی است بلکه نمایشگر تفکرات و عقاید فلسفی مطرح شده در آن زبان نیز هست.

فردوسی در روی آوردن به سرچشمه اساطیر و تاریخ و فلسفه روزگار ساسانی، حقیقتا خوشبخت بوده، اما از سوی دیگر، یزدان شناخت و فلسفه آن دوران نیز با با پیدا کردن نماینده و گزارشگر زیرک و سراینده ای، چون فردوسی عاقبت به خیر شده است.»

   به عنوان نمونه شاخص، در داستان مینوی خرد، در 62 پرسش و پاسخی که از جانب شخصیتی خیالی که دانا نامیده شده است، مطرح می شود و «مینوی خرد»- روح عقل- به آنها پاسخ می گوید به روشنی با نمونه هایی از خرد آشنا می شویم که فردوسی آنها را در دیباچه خود گفته است. نمونه هایی در مینوی خرد آمده است که نشانگر این می باشد که دیباچه شاهنامه فردوسی بدون توجه به اندیشه ایرانی نمی باشد.

   در واژه شناسی فلسفی و منطقی زبان پهلوی به این نتیجه می رسیم که ایرانیان اندیه و زبان خود را کارآمد ساخته اند.مثلا در متون پهلوی از

   گشن سروت خِرَت(گوش سرود خرد) علم یا عقل اکتسابی

   آشناس خرت(آشنا خرد)علم یا عقل حضوری

   دوش خرت(دژخرد) خرد گمراه

  خرت دوش کیه  خرد دوستی، فلسفه

  خرت ماتغی خرد مادی

  و.... سخن رفته است.

  شناسایی واژگان فلسفی و منطقی زبان پهلوی این پیام را به دنبال دارد که نباید در شناخت اندیشه فردوسی متعصب بود و مثلا جریانی از اندیشه ایرانی را در شاهنامه انکار کرد. این شیوه همان قدر رو به بیراهه دارد که اشخاصی مانند کویاجی میخواستند یا می خواهند اندیشه اسلامی فردوسی را انکار کنند و یا او را معاند با اسلام قرار دهند.

  اگر یک پژوهشگر بدون آنکه از اندیشه ی فردوسی درباره ی وی داوری کند نمی تواند که یک نتیجه گیری درستی از جریان اندیشه ی فردوسی داشته باشد. و برعکس نباید با دیدن کمترین شباهتی یا جریانی حکم قطعی را درباره ی فردوسی صادر کند.

   جریان اندیشه فردوسی به طور قطع از آیات قرآن برگرفته شده است .مثلا در رابطه انسان چشم سر و چشم خرد او با خداوند، به گونه ای است که نمی تواند خداوند را دریابد .همین مضمون را فردوسی در بیت:

خرد را و جان را همی سنجد او                        در اندیشه سخته کی گنجد او

بدین آلت رای و جان و زیان                            ستود آفریننده را کی توان

که هر چند در متون پهلوی مشابهت اندیشه فردوسی با آن را دید اما اگر ما بر این آیه از قرآن که گفته است:«لاتدرکه ابصار و هویدرک الابصار و هو اللصیف و الخبیر» توجه کنیم این را در می یابیم که اندیشه فردوسی اسلامی بوده است.

   در روزگار فردوسی اندیشه یونانی تا حد زیادی در ایران اسلامی و یا حوزه تمدن اسلامی رواج داشته است.

   نکته مهم دیگری که در دوران زندگانی فردوسی دیده می شود، جریان اسماعیلیه است که از اواخر قرن سوم و در قرن چهارم و پنجم در سراسر قلمرو اسلامی که باعث شد که منطق و فلسفه رایج شود .

   رواج اندیشه اسماعیلیه را می توان در زندگی ابن سینا نیز پیداست. پدر و برادر ابن سینا از پیروان اسماعیلیه بودند.پدر ابن سینا تلاش کرد تا وی را هم از پیروان اندیشه اسماعیلیه کند. وی در جلسات آنان شرکت می کرد و سخنان آنها را درباره ی عقل و نفس می فهمید اما نمی توانست آنها را بپذیرد و پیرو آنان شود.

   فردوسی در چنین زمانه ای زندگی می کرد. وی در شاهنامه اش اشاره هایی به ارسطو و افلاطون داشته است. مانند:

   وقتی فرستاده ی قیصر روم به دربار بهرام گور می آید، و قدری معطل می ماند، بهرام درباره ی ویژگی های فرستاده می پرسد که:

چه مرد است و اندر خرد تا کجاست

که دارد روان از خرد پشت راست

بدو گفت موبد انوه بدی                     

جهاندار و با فرّه ایزدی

یکی مرد پیرست با رای و شرم

سخن گفتنش چرم و آواز نرم

کسی کش فُلاطون بُدَست اوستاد

خردمند و با دانش و بانژاد...

    فردوسی ضمن آشنایی با مبانی اندیشه یونانی و بهره گیری از اندیشه نو افلاطونی فردوسی خود را فیلسوف نمی داند، بلکه حکیم می خواند:

حکیما! چو کس نیست گفتن چه سود

از این پس بگو کافرینش چه بود

   و البته جهان را سراسر حکمت و عبرت می داند و از فلسفه دان بسیار گوی دل آزرده است.

ایا فلسفه دان بسیار گوی                                

 بپویم براهی که گویی نپوی

سخن هر چه بایست توحید نیست

بنا گفتن و گفتن او یکیست

   در آن روزگار، به رغم سختگیری حکومت عباسی و دولتهای دست نشانده در قلمرو اسلامی، جریان اندیشه راه خود را می رفت و در جاهای مختلف تبادل می شد.دانش در عرصه های گوناگون آنچنان در میان کشورهای اسلامی رشد پیدا کرد که در نظر ما رویایی بیش نیست.

  دانش مبنای محکم اندیشه و باز کردن پنجره ها به روی اندیشه های گوناگون، از فردوسی حکیمی ساخته که اندیشه های او در شاهنامه اش جریان دارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.